درست همان زمانی که در تهران، کارتنخوابها، به خانهی خدا راه نداشتند و در آتش ِ سرما میسوختند، در مسکو، کاخِ نمرود برای ابراهیم، گلستان شده بود و خدایش را عبادت میکرد. میبینی کفر و ایمان چه به هم نزدیکند؟ راستی که از نزدیکی کفر و ایمان، چه گلستانهایی، چه عهدنامههای گلستانی، زاده نمیشوند. اصلا مهم نیست در بیداری بندهی کدام خدا باشی، مهم آن هست که روی کدام زمین خدا، خوابیده باشی؟ پیادهروی خیس یا کشور نفتخیز؟
راستی چه قدر دلسردکننده، چه قدر سرگرمکننده بود، وقتی بهشتِ زیر پای مادرانِ کارتنخواب، یک کارتن بود، یک کارتنِ صامت.